عشق مزیت دو فردی است که دائم سبب رنج و اندوه یکدیگر می شوند .
سنت بور
عشق نخستین فصل از کتاب مفصل بی وفایی است .
ژرژ سان
عشق عبارت است وجود یک روح در دو کالبد ، عاملی که دو تن را تبدیل به فرشته ی واحدی می کند .
ویکتور هوگو
عشق ما را می کشد تا دوباره حیاتمان ببخشد .
شکسپیر
شجاعت مانند عشق از امید تغذیه میکند .
بناپارت
دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است .
دکتر علی شریعتی
منحنی قامتم ، قامت ابروی توست خط مجانب بر ان سلسله گیسوی توست
حد رسیدن به او ، مبهم و بی انتهاست بازه ی تعریف دل ، در حرم کوی توست
چون به عدد یک تویی ، من همه ی صفرها ان چه که معنی دهد ، قامت دل دلجوی توست
پرتوی خورشید شد ، مشتق از ان روی تو گرمی جان بخش او جزیی از ان خوی توست
بی تو وجودم بود ، یک سری واگرا ناحیه ی همگراش دایره ی روی توست
پروفسور هشترودی
اگر برای به دیت اوردن پول مجبوری دروغ بگویی و فریبکاری کنی فقیر و تهی دست بمان .
اگر برای بدست اوردن جاه ومقام باید چاپلوسی و تملق بگویی از ان چشم بپوش .
اگر برای انکه مشهور شوی مجبور می شوی مانند دیگران خیانت کنی در گمنامی زندگی کن
بگذار دیگران در چشم تو با دروغ و فریب ثروتمند شوند ، با تملق و چاپلوسی شغلهای بزرگی به دیست اورند و با
خیانت و نادرستی شهرت پیدا کنند .
تو گمنام و تهی دست و قانع باش زیرا که اگر چنین کنی تو سرمایه ای را که ان ها از دست داده اند بدست اورده ای
و ان شرافت است .
دکتر علی شریعتی
سلام دوستان عزیز
مطالبی رو اماده کردم برای این وبلاگ که خوندنش خالی از لطف نیست
بیشتر این مطالب ادبیه تا زنگ تفریحی باشه واسه واستون و یکم ذهنتون استراحت کنه.
هرچی که میذارم پایینش منبع شو میگم که مثلا از خودم یا هر شاعر دیگه هست . مطالب و شعرهایی هم که منبعش ذکر نمیشه رو نمیدونم و از شما میخوام لطف کنین اگه مطلع هستید نظر بذارید و بهم بگید . با تشکر
دیر گاهی بود که دالان دل انگیز دلدادگی ها را
ترک گفته بودم .
می رفتم به درک !
چشمهایت را دیدم.
خجل می ساخت نگاه های نافذت
عظمت کوه تنهایی ام را .
اب می ساخت
ذره ذره شمع وجودم را .
سر تعظیم فرود اورد
تنهایی ام .
زده است چمباته و چنان می بندد چمدانش را که تا چند روز دیگر
رفتی است گویی .
صورتش را می چسباند به شیشه و نظاره می کرد مرا همیشه .
دیگر اکنون می رود .
به درک می رود !
نگاهت فراری اش ساخت .
رفتنی نبود
تنها نگاهت
از پا در اوردش .
لبخندت مرا
همچون نوش دارویی که زندگی میبخشد
کرده است اسیر خودش .
می بینمت
نمی خواهم حتی پلک زنم
چرا که زندگی ام
در لبخند تو است .
سیرتت در صورتت نمایان است .
خیره که میشوم در چشمانت
اگاهی می یابم از عمق وجودت .
نیستی به مانند دگران .
دگران چند رویند و تو تک .
از چشمانت
هرچه قدر بگویم کم است .
درونش گرد ابیست .
مرا می کند غرق در خود .
اما زندگی می بخشد .
دل انگیز طنین صدایت
استخوانهای نحیفم را از درون خرد می کند .
اما زندگی می بخشد .
برق نگاهت رخنه کرده است در عمق وجودم .
از من هر چه می خواهی بگیر
اما نگیر نگاه نوازشگرت را
از بنده ی ناتوان بی نوای خود .
نگاهت زندگی میبخشد .
بهمن خسروجردی
دانشجوی کارشناسی پرستاری